دفترچه خودنوشت سرباز شهیدی که بعد از ۳۰ سال پیدا شد +تصاویر

قصه مرتضی، قصه تک تک سربازان ماست. آنهایی که خاک می‌خورند، اما خاک نمی‌دهند. آن‌هایی که خونشان را بی‌هیچ منت و بی‌هیچ نشانی برای کشورشان فدا می‌کنند. جگرگوشه‌هایی از گوشه گوشه این سرزمین که همچون پاره‌های آهن هستند.

خبرگزاری فارس ـ گروه حماسه و مقاومت: هیچ کسی از یک سرباز نمی‌گوید. مظلومیت عجیبی دارند. انگار آمده‌اند تا دوران خدمتشان را تمام کنند و بروند. هیچ کس از احساس یک سرباز خبر ندارد و از دل پدران و مادرانی که با هزاران امید، جوانشان را برای دفاع از مرز و بوم و کیانشان بدرقه می‌‌کنند. کتاب «دفترچه نیم سوخته» هم، رنگ و بویی از این جنس دارد. از جنس یک سرباز؛ یک سرباز مدافع وطن. تنها فرق این کتاب آن است که مرتضی قربان‌زاده، قهرمان روایت ما، با قلم خودش، این احساس را با عشق، ایمان و تعقل گره زده است.


شهید مرتضی قربان‌زاده

حکایت سرباز عاشقی که همه دلبستگی‌ها را رها می‌کند و مردانه می‌جنگد تا ذره‌ای از خاک وطن را به بیگانه‌‌ای ندهد. او حوادث آغازین جنگ را به صورت روز نوشت در دفترچه‌‌‌ای می‌نویسد که تا همیشه ماندگار بماند. دفترچه‌ای که تا روز شهادتش در جیب پیراهن خاکی و خونی او به یادگار مانده بود و از طریق یکی از دوستان رزمنده‌‌اش به نام ابراهیم معینیان به خانواده‌اش سپرده می‌شود.

دفترچه خودنوشت شهیدی که بعد از ۳۰ سال پیدا شد

این دفترچه سال‌ها در صندوق امانت مجتبی برادر کوچک شهید نگهداری می‌شد تا اینکه پس از حدود ۳۰ سال بعد از یک ماجرا، شاید هم یک غفلت، بعد از تحویل وسایل مرتضی به بنیاد شهید از طرف خانواده برای استفاده در نمایشگاه و یادواره شهدا و برگشت آن، سرنوشت جور دیگری برای آن رقم می‌زند.


نشسته از راست: اسماعیل احمدی، حشمت نجفی، غلامرضا حسین‌زاده، مرتضی قربان‌زاده، ایستاده از راست: سهراب درویشی، غلامرضا رنجی‌پور، مقصود پاره‌کار فرمانده گروه، علی کوردلر، عزیزاله معصومی، آذر ماه ۱۳۵۸

خدیجه سادات مدنی همسر برادر مرتضی که از قضا دستی هم در قلم دارد، آن را می‌‌بیند، با عشق می‌خواند و انتشارات روایت فتح هم برای چاپ و نشر آن اعلام آمادگی می‌کند. انگار مرتضی می‌خواسته دوباره با خاطراتش برگردد؛ می‌خواسته مدافع هزاران سربازی باشد که هیچ اسم و رسمی ندارند. آن‌هایی که نشان از بی‌‌نشان‌ها دارند و مدال افتخار و سردوشی‌شان، عزت و سربلندی کشور و مردمشان است.

دفترچه‌ای که پس سال‌ها از پستو، خود را بیرون آورد، شاید پیام مهم‌‌تری را با خود به همراه داشت. امانتی که باید به جای مجتبی در دست همه اهلش قرار می‌‌‌گرفت. در دستان تمام کسانی که باید بدانند برای حفظ این آب و خاک، چه خون‌های پاکی که ریخته نشده. چه رنج‌ها و مصیبت‌ها که کشیده نشده و چه جوان‌ها که برای آبادانی آن، هدیه نشده، طوری که خود مرتضی نیز این را از قبل در شعرهایش گفته بود:


دستخط مرتضی در دفترچه‌اش

آزادی تو چه خوبی
تو را دوست داریم
تو را دوست داریم، چون آسان به دست نیامده‌ای
و برای رهایی تو از زنجیرهای اسارت، چه قربانی‌هایی که نکردیم
و برای به دست آوردن تو چه خون‌هایی که نریختیم
خون‌هایی که از پاک‌ترین و رشیدترین فرزندان این مملکت هدیه‌ات شد
خون عزیزانی که عشق به تو می ورزیدند
و سربلندی‌شان، سربلندی مملکتشان بود
ای آزادی!
و بگو آن توپ و تانک‌هایی که تو را به زنجیر کشیدند کجایند
نکند تاب مقاومت نداشتند و ازبین رفته‌اند.

می‌خواست بعد از سربازی داماد شود

مرتضی که روز یکشنبه بیستم آبان ماه سال ۱۳۵۸ به خدمت سربازی اعزام می‌شود تا با اتمام دوره وظیفه بتواند به زندگی‌اش سر و سامان بدهد و عروسش را به منزل بیاورد، هنوز چند ماهی از خدمتش نمی‌گذرد که جنگ ایران و عراق شروع می‌شود و این جنگ،‌ سرنوشت دیگری برای مرتضی رقم می‌زند.


مرتضی قربان‌‌زاده در حین آموزش دوران خدمت به همراه روح‌الله شهابی

در دوره سربازی مرتضی، اتفاقاتی همچون مأموریت گنبد و کردستان، شهادت عده‌ای از سربازان تیپ ۲ گردان ۱۵۳ لشکر ۷۷ خراسان در جریان غائله مجاهدین خلق و حتی آغاز جنگ عراق علیه ایران باعث می‌شود حس انسان‌دوستی، مهین‌پرستی و غرور دینی او بیدار شود.


محل اصابت ترکش گلوله خمپاره به دفترچه نیم سوخته

به وقتش خواهی فهمید

و مادری که قبل از ولادت مرتضی در خواب می‌بیند که قصد زیارت امامزاده عبدالله آمل را دارد. همین طور که رو به قبله ایستاده است، پنج خانم زیبای سفیدپوش او را احاطه می‌کنند و به او می‌گویند: مأمور هستیم فرزندت را به تو تحویل دهیم! بچه را لای پارچه‌ای سفیدرنگ می‌پیچند که قسمت داخلش هم پارچه سبز رنگ قرار دارد، مادر مرتضی تعجب می‌کند و می‌گوید: بچه من که سید نیست، چرا لای پارچه سبز گذاشتید؟! یکی از خانم‌ها می‌گوید: به وقتش خواهی فهمید!


وداع و آخرین تصویر مرتضی در حرم امام رضا (ع) برای عزیمت به جبهه‌های آبادان

تا اینکه در آذر ماه سال ۱۳۵۹ وقتی پیکر فرزندش را لای پارچه سفید و سبز می‌گذارند، همان لحظه یاد حرف آن بانوی سفیدپوش می‌افتد و فرزندش را به آغوش می‌گیرد و برایش لالایی محلی می‌خواند.


مادر بر سر مزار پسر

مراسم تشییع مرتضی هم حکایتی دیگر دارد. همه منتظر می‌مانند تا روحانی محل بیاید و بر پیکر مطهر مرتضی نماز بخواند، اما در این حین،‌ علامه حسن‌زاده که از طریق برخی بزرگان محل متوجه می‌شود، خود در قبرستان آقا سیدحسین حاضر می‌شود و نماز میت را اقامه می‌کند.

اینک قصه مرتضی، قصه تک تک سربازان ماست. آنهایی که خاک می‌خورند، اما خاک نمی‌دهند. آن‌هایی که خونشان را بی‌هیچ منت و بی‌هیچ نشانی برای کشورشان فدا می‌کنند. جگرگوشه‌هایی از گوشه گوشه این سرزمین، سربازان راستین اسلام. آن‌ها که در کلام مولایشان امیرالمؤمنین علی (ع) همچون پاره‌های آهن هستند و به راستی چقدر زیبا گفت شهید حاج قاسم سلیمانی که بر سنگ مزارم فقط بنویسید: سرباز قاسم سلیمانی.

سربازانی از جنس نور. آن‌ها که در آسمان این سرزمین و دل‌های مردمانش، جاودانه می‌‌درخشند.

از شهید، بیش‌تر بدانید

شهید مرتضی قربان‌زاده در پنجم اسفند ماه سال ۱۳۳۸ در آمل به دنیا آمد. در جوانی در لشکر ۷۷ ثامن‌الائمه خراسان در رسته ادوات به عنوان سرباز مشغول به فعالیت شد. همزمان با روزهای نخستین جنگ تحمیلی به منطقه اعزام شد و در ۱۷ آذر ماه سال ۱۳۵۹ در جاده آبادان ماهشهر بر اثر اصابت گلوله مستقیم توپ به شهادت رسید. نماز بر پیکر شهید توسط علامه حسن‌‌زاده آملی اقامه گشت و پیکر شهید در گلزار شهدای آقا سیدحسین شهر آمل به خاک سپرده شد.

انتهای پیام/


منبع خبر : خبرگزاری فارس